خرید خونه به هر قیمتی

خریدن خونه

دنبال خونه می‌گشتن. یه خونه‌ی توپ توو بهترین نقطه از زعفرانیه. همین دیروز حکم معاونت شوهرش صادر شده بود. دیگه می‌تونست از پس قسط‌های وحشتناک وام شرکت بر بیاد.

شاهین و مارال پنج سال پیش توو یه روز بارونی عقد کرده بودن. اون روز، شاهین، کارمند ساده‌ی بخش حسابداری یه شرکت بزرگ صادراتی بود و مارال بلاگر اینستاگرام توو حوزه‌ی بافتنی. شاهین یه خونه‌ی نقلی تر و تمیز، مرکز شهر اجاره کرده بود.

همون شب اولی که بعد از سور و سات عروسی، به خونه رسیدن، شاهین به مارال قول داد که پنج سال دیگه بهترین خونه توو بهترین نقطه‌ی شهر رو به نامش می‌کنه. مارال هم می‌دونست وقتی شاهین قول بده سرش می‌ره ولی قولش نه.

حالا امروز بعد از پنج سال وقت عمل کردن بود. با مشاور قرار گذاشته بودن رو به روی برجی که خونه‌ی رویاییشون توو طبقه‌ی چهل و پنجمش جا خوش کرده بود. مشاور با ده دقیقه تاخیر رسید. بعد از یه عذرخواهی کوچیک وارد برج شدن. از لابی بزرگ برج که خودش یه محوطه توو اندازه‌‌ی مساحت ساختمون قبلی مارال و شاهین بود، گذر کردن و سوار آسانسور تمام شیشه‌ای شدن.

به سی ثانیه نرسید که به طبقه‌شون رسیدن. انتهای راهرو سمت چپ. مشاور کلید رو داد به شاهین. بالاخره لذت اولین کلید زدن به آپارتمان کلید نخورده کم چیزی نبود. شاهین هم بلافاصله کلید رو داد به مارال. شاهین می‌دونست اگه صبوری و همراهی مارال نبود هیچ‌وقت این روز و این خونه رو نمی‌دیدن. حتی باید به این نکته اشاره کرد که بیست درصد از پول خونه از تبلیغات مارال توو اینستاگرام دراومده بود.مارال کلید رو داخل قفل انداخت، چشماشو بست، در رو باز کرد، چشماشو باز کرد.

همون چیزی بود که خوابشو می‌دید. هال دریا، آشپزخونه بزرگ، سرتاسر نور، سه خواب، یکی از یکی دلبازتر، وان حموم اندازه‌ی قایق، سرویس دستشویی خوش‌رنگ‌ترین سنگ دنیا، تراس رو به دماوند، سقف اندازه‌ی قد یه ناندرتال میانسال. اشک توو چشمای مارال جمع شد. شاهین رو بغل کرد. شاهین هم به گریه افتاد. شانس آوردن که مشاور بیرون وایساده بود تا تجربه‌ی اولین قدم توو خونه، براشون خاص بمونه.

بعد از اینکه از اشک فارغ شدن، مشاور رو به خونه دعوت کردن. شاهین بهش گفت که نیازی نیست چیزی بگه. اینجا دقیقا همون جاییه که باید باشه. مشاور از خونه بیرون رفت تا با مالک تماس بگیره.شاهین توو فکر این بود که بعد از تموم شدن اقساط اینجا باید یه ویلا به همین شکل توو نمک آبرود بخره. ویلایی که آرزوی کودکی شاهین بود. وقتی دبستانی بود همیشه تابستونا با خانواده‌ی خاله ناهیدش، اکیپ می‌شدن دست جمعی می‌رفتن شمال. خاله‌ش اینا توو شورلت شوهرخاله‌ش و شاهین اینا توو پیکان قهوه‌ای رنگ چراغ انگلیسی باباش که همیشه‌ی خدا بعد از تونل کندوان جوش میاورد.

وقتی پاشون به ویلای خاله‌ش که همچین مالی هم نبود می‌رسید. مادر شاهین یه آه می‌کشید و می‌گفت: یعنی خدایا می‌شه مام یه روز بیایم ویلای خودمون. از اولین باری که مادرش این حرف رو زد شاهین بهش قول داد که یه روز ویلا می‌خره و به نامش می‌کنه. حالا مادر شاهین هفتاد ساله بود و هنوز هروقت که حرف شمال می‌شد توو دلش یه نگاه به شاهین می‌کرد و شاهین این نگاه رو حس ‌می‌کرد.
موبایل شاهین زنگ خورد. جواب داد. از آگاهی شاپور تماس گرفته بودن. برای پرسیدن چندتا سوال ازش خواستن که هرچه زودتر بره کلانتری.شاهین رفت توو یکی از اتاق‌ها و در رو پشت سرش بست. مارال داشت با خواهرش تلفنی صحبت می‌کرد و مشاور با مالک. کسی متوجه دویدن شاهین توو اتاق و قفل کردن در نشد.

کراوات و دکمه‌ی آخر پیرهنش رو باز کرد. به زور می‌تونست نفس بکشه. یعنی فهمیده بودن؟ شاهین همه‌ی مدارک رو با دقت از بین برده بود. حتی دندونای معاون حسابداری شرکت رو هم کنده بود تا کسی جسدشو شناسایی نکنه. حتما جای دندونا رو توو سطل آشغال انباری خونه‌ی شاهین پیدا کرده بودن. راه دیگه‌ای نداشت که به شاهین شک کنن. کارش تموم بود. توو یه ثانیه از عرش آسمون به زیر فرش کشیده شد.

چشماشو بست. باز کرد. پنجره باز بود، اگه می‌پرید نمی‌تونستن متهمش کنن و همه‌ی پولا به مارال و خانواده‌ش می‌رسید. اما نه هنوز کلی آرزو و کار نکرده داشت. کلی قول داده بود که باید بهشون عمل می‌کرد. کلی نقشه کشیده بود که تا ده سال دیگه مدیر عامل هولدینگ پشت شرکتشون بشه. نباید می‌پرید. تصمیم گرفت بره کلانتری تا ببینه شاید فقط چندتا سوال ساده ازش داشتن. مثلا مرحوم آیا دشمنی داشت یا نه؟ چیزی ازش شنیده بود یا نه؟ که تمام جوابای شاهین نه بود. آره، کار درست این بود. باید می‌رفت کلانتری.از اتاق زد بیرون. شنیدن صدای آژیر پلیس از اون فاصله تا زمین کار سختی بود که شاهین تونسته بود انجامش بده. حتما با جی پی اس جاشو پیدا کرده بودن و اومده بودن دنبالش. برگشت توو اتاق، رفت لب پنجره وایساد. راه دیگه نداشت. اومد بپره که مارال صدا زد: شاهین

اشتراک گذاری در :

به اشتراک گذاری بر روی whatsapp
به اشتراک گذاری بر روی twitter
به اشتراک گذاری بر روی linkedin
به اشتراک گذاری بر روی telegram
به اشتراک گذاری بر روی email

پست های مرتبط

ارسال
Notify of
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
View all comments